سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفت وادی عشق در سفری سمائی

ارسال‌کننده : در : 86/12/13 12:30 صبح

دست ها را شسته، جور دیگر می نویسم.....پلیز.... چشمها را شسته، جور دیگر بخوانید.

 حسن گلاب را تنها گلبهار میتواند ببیند. اویی که خود بار کوهی از مشکلات را بر دوش دارد، قرار است نجات دهنده حسن گلابی بشود که فکر می کند، فقط گلبهار می تواند نجاتش دهد. حسن گلاب روح زلال جسمی خراب است.
ماجرا این گونه آغاز گشت : سرنوشت یک قلب. اما در آخر داستان متوجه می گردی که نباید نگران حسن ختام آن قلب باشی. 
و سفری آغاز می شود، سفری که هرلحظه ی آن رسیدن به هدف است. هدفی که پنهان در درون آنان است. سفری که هفت روز طول کشید. هفت وادی را گل بهار و حسن طی نموده تا حسن تعلقی به زمین و زمینیان پیدا نموده، گلبهار قدم به قدم افلاکی گشته و حسن مجددا سیر من الارض الی السماء را طی کند. 
اکنون مسافرت گلبهار شروع گشته، مسافرتی کوتاه در ظاهر و عمری به تعبیر گلبهار. مسافرتی که در انتها، دیگر  گلبهار  راننده نبوده  و  آن زهرا می باشد که او را می برد. در زیارتگاه همه جا گلبهار در حالی که یک قدم از زهرا عقب است ، به دنبال او میگردد. رشته ای بر گردنم افکنده دوست/
  گلبهار لحظه به لحظه آسمانی گشته و از خود جدا می گردد. و اما تقدیر نیز در بیمارستان در حال انجام.
پیکر حسن به اتاقی رفته که گیرنده اش را خود انتخاب نکرده ( و ناگهان چه زود دیر میشود در انتخاب) و گلبهار انتخاب خود را به بیمارستان می برد. و حسن تنها در کنار جاده نظاره گر آنهاییست که گویی از قافله شان جا مانده است. 

 و.. اذان... اذان صبح و لحظه تعالی انسان و نوری که به سراغ حسن گلاب آمده مجددا سیر او را رهنمون گشته و حتی عشق اونیز، تعالی یافته و دیگر گلبهار زمینی نیست که برایش مهم است. او راه خود را یافته. 

هفت وادی عشق را گلبهار و حسن طی نموده  تا از طولِ ارض وعشق زمینی، به عرض سماء و طول عشق متعالی برسند و اکنون این گلبهار است که در  هیبت حسن نمایان شده و قلبش را به همانی تقدیم می کند که خود انتخابش نمود. و خود قاصدکی گشته جهت سیر الی الله. 
گلبهاری که همه تلاشش را کرد تا روح حسن گلاب آسوده باشد و در این سفری که شروع کرد، وجود خودش را از تمام مادیات رها کرد...
هفت وادی را سیر کرد. قدم به قدم. ابتدا گذشت از عشق زمینی. قدم بعد ، رها گشتن از مادیات و  زندگی بی دغدغه ، وادی بعدی موقعیت حرفه ای خودش را فدای حقیقتی کرد که باور داشت. گذرگاه بعدی که می توانست هرلحظه با ناشکریش، ناسپاسیی به درگاه حق باشد،  یاد آوری آن خاطره  و کندن جسم و روح از آن . ..او عارفی بود که در این سفر، همه وجودش را لبریز عشق نمود...
و در روز هفتم...یافت گمشده اش را و با مرگش توانست به عشقش برسد.
گلبهاری که خود راهی این سفرگشته (اختیاری)، و خود گیرنده را یافته، (باز اختیاری ) و انتخابی در بین کل درخواست ها و نهایت اوج ایثار و تقدیم. (باز هم اختیاری).
 نمایش روح متعالی و انسان متعالی و غایت اون چیزی که هرکسی در آرزویش است، در رقص قاصدک هایی در ماورای زمان و مکان. و تمام اینها، آن سفر و سیر الی المعبود و نهایت وصل به عشق متعالی و انسان متعالی در سایه اهدای عضو . و این، یعنی اوج ایثار در نهایت اختیار.
ماجرا این گونه به پایان رسید و در آخر داستان متوجه می گردی که نباید نگران حسن ختام آن قلب باشی. 
وچه زیبا قاصدک ها نیز از آسمان آمده  تا بگویند: تو کار خود را انجام داده و بگذار خدا هم کار خودش را انجام بدهد. ...
به قول هم او.... خیلی با حالی خدا....

در ابتدای این فیلم، بسیاری بر این باور بودند که داوطلبان اهداء کننده عضو، بعداز پخش سریال،قطعا از عمل خود پشیمون گشته و درخواستشون رو پس میگیرند. اما اعتقادم بر این است که اگر با دید درست، مخصوصا قسمت پایانی این فیلم را دیده باشند، هرگز از این درخواست پشیمون نخواهند شد.

پوزش
جناب مدیر، شرمنده ام از طولانی بودن و هرگونه تنبیهی رو پذیرا هستم.




کلمات کلیدی :